تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 13:51 | نويسنده : mahsa

تاريخ : یک شنبه 21 خرداد 1391 | 12:9 | نويسنده : mahsa


آهای آدمیان به چشمان خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند

اگر نگاه انداختند عاشق نشوند

اگر عاشق شدند وابسته نشوند،مجنون نشوند

واگر مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند

آهای عاشقان اینک که پای در این ره دشوارگذاشته اید با صداقت عشق را ابراز کنید

تنها عاشق یکدل باشید ،تنها به یک نفر دل ببندید و یکرنگ  زندگی کنید

آهای عاشقان به عشق خود وفادار باشید و از ته دل عشق را دوست داشته باشید

آهای عاشقان عشق را برای قلبش بخواهید نه برای هوس بازی و خوش گذرانی و گذراندن لحظه های زندگی

با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از این دنیا بروید

آهای عاشقان نه لازم است شیرین باشید نه فرهاد......فقط خودتان باشید


تاريخ : دو شنبه 29 اسفند 1390 | 14:0 | نويسنده : mahsa

http://www.persiancards.com/images/ecard/151.swf


تاريخ : پنج شنبه 20 بهمن 1390 | 11:20 | نويسنده : mahsa

این جمله را هرگز فراموش نکن
"برای دوستت دارم بعضی ها مرسی هم زیاد است" . . .


تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1390 | 16:54 | نويسنده : mahsa

ولنتاین چیست و معادل ایرانی آن کدام است؟
بیست و ششمین روز از بهمن ماه امسال در تقویم برابر با چهاردهم فوریه، روزی است که به نام والنتاین نامیده شده. همان که در سال های گذشته با بیست و پنجم بهمن مقارن می شد ولی سال کبیسه امسال این تقارن را برهم زد.
والنتاین اولین موردی نبود که با رشد همه گیر و خارق العاده خود در مدت زمانی نه طولانی، به امری آشنا در جامعه ایرانی ما بدل گشت و قطعا آخرین نیز نخواهد بود.
این روزها بسیاری از مردم چه کودک و چه بزرگ، حتی اگر تلفظ صحیح والنتاین را ندانند ولی آشنایی حداقلی با آیین و رسوم این روز به خصوص دارند و گاهاً شمه ای از تاریخچه اش را شنیده اند. تاریخچه ای که عدم وضوح کامل آن در پس پرده افسانه هایی چند پنهان گشته است.
والنتاین که بود؟
امروزه کلیسای کاتولیک به این نتیجه رسیده است که حداقل سه قدیس با نام والنتاین وجود داشته اند که همگی به شهادت رسیده اند. از این رو چندین افسانه سعی در بازگویی خاستگاه این آئین دارند.
سده سوم میلادی، روم باستان فرمانروایی به نام کلاودیوس دوم داشت که معتقد بود جنگجویانش باید مردانی مجرد باشند. براساس همین اعتقاد ازدواج برای سربازان امپراتوری روم ممنوع گشت. قاطعیت فرمانروای بی رحم، جرأت ازدواج را از تمام سربازان سلب کرد. اما در این بین کشیشی با نام والنتاین، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌ ساخت. هنگامی که این عقدهای پنهانی آشکار شدند، والنتاین دستگیر و به اعدام محکوم شد. در زندان به دختر نابینای یکی از زندانبانان دل بست و هنگامی که رهسپار مراسم اعدام بود، کارتی برای دختر نوشت که با این امضا را داشت: «از طرف والنتاین تو».
استقبال ایرانیان از روز عشق
به عقیده کارشناسان روانشناسی، ایرانیان به سبب فرهنگ مردسالاری که ریشه در تاریخ سرزمینشان دارد، با آسانی قادر نیستند با جنس مخالف سر صحبت را باز کنند و بنابراین روزی همچون والنتاین مجال بازگویی عواطف را به طرفین می دهد و مهمتر اینکه در جامعه ای که هنوز به رابطه میان دختر و پسر با تردید و ظن نگاه می شود، والنتاین می تواند گامی به سوی رسمیت یافتن چنین روابطی باشد.
شاید کمتر کسی بداند که ایرانیان در روز والنتاین، پس از جشن عید نوروز، بیشترین کارت تبریک و هدیه را به یکدیگر می دهد.
در شرایط کنونی برخورد مسؤولان فرهنگی ایران در این خصوص بیشتر به نادیده گرفتن آن محدود می شود. در حالی که شبکه های ماهواره ای فارسی زبان به طور گسترده ای به تبلیغ و ترویج والنتاین می پردازند و بر تعداد تبلیغ های تجاری وسایل و هدیه های مختص این روز سال به سال افزوده می گردد.
هرچند بسیاری از جوانان و نوجوانان با جدیت و حرارت درپی گرامی داشتن والنتاین گوی سبقت از دیگران می ربایند، اما هستند کسانی که با عجین شدن رسوم غربی با فرهنگ ایرانی مخالفند و درصدد یافتن معادلی ایرانی و حتی اسلامی برای این روز هستند.
جای خالی عشق در روزهای ایرانی
دکتر سارا شریعتی ،استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران درباره توجه و گرایش جوانان ایرانی به والنتاین که هر سال بیشتر از پیش می شود، می گوید: «در جامعه ما تعادلی بین مرگ و زندگی و غم و شادی نیست. اگر در سال 65 روز برای عزا است، شاید 20 روز برای شادی داشته باشیم. این باعث می شود وقتی در رده های بالای سیاست گذاری کاری انجام نشود ،رده های پایین (مردم)خودشان شادی آفرینی کنند. هر جامعه ای در مورد نیازی که پاسخ بومی و داخلی نداشته باشد، از جوامع دیگر وام می گیرد .این وام گیری اول یک دوره مخفی را می گذراند و بعد رفته رفته، جای خود را پیدا می کند.»
اما می دانیم که گسترش والنتاین در ایران تنها به دلیل نبود شادی و نشاط در جامعه نبوده است، بلکه دلایل خاص دیگری نیز دارد. دکتر شریعتی در این باره می گوید: «عشق در جامعه ما یک تابوست. طبیعی است که جوانان با حجم رسانه ای بالای امروز (ماهواره و اینترنت) از آیین ها، جشن ها و فرهنگ کشور های دیگر باخبر شوند و آنچه پاسخگوی نیازشان باشد،تقلید نمایند. این تقلید کم کم آن قدر عادی می شود که شاید 50 سال آینده کسی حتی به یاد نیاورد که والنتاین از کجا و چگونه وارد فرهنگ ما شده است.»
با اینکه تلاش هایی که هدف یافتن جایگزینی برای والنتاین را داشتند با ناکامی مواجه شدند و پیشنهاد انتخاب سالروز ازدواج حضرت علی(ع) فاطمه زهرا(س) با عکس العمل سرد مسؤولان فرهنگی همراه بود، ولی همچنان تلاش برای مطابق کردن یکی از روزهای باستان ایرانی با روز عشق ادامه دارد.
جشن عشق در ایران باستان
گفته می شود که در ایران باستان، بیست قرن پیش از میلاد روزی موسوم به روز عشق بوده است. این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 4 روز پس از والنتاین غربی. این روز «سپندارمذگان» یا «اسفندارمذگان» نام داشته.
سپندارمذ لقب ملی زمین است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد . زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به عنوان نماد عشق می پنداشتند. در ایران باستان علاوه بر ماه، روزها نیز اسم داشته اند و در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است. در همان روزی که نامش با نام ماه مقارن می شد جشنی ترتیب می دادند. روز پنجمین هر ماه اسفندارمذ، نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندارمذ بود، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده به آن ها هدیه می دادند.
با والنتاین چه کنیم؟
هدایای روز والنتاین شامل گل رز و یا دسته گل، شکلات، کارت تبریک ولنتاین، عروسک، شمع، نامه عاشقانه، یک قطعه شعر عاشقانه و بسته های کادویی ویژه روز والنتاین است.
سالیانه بیش از یک میلیارد کارت تبریک والنتاین در سراسر جهان رد و بدل می گردد که بیشتر آنها توسط زنان خریداری می شود و میلیون گل رز و میلیون ها جعبه شکلات در سالروز والنتاین هدیه داده می شود که اغلب آن ها را مردان خریداری می کنند.
عده ای بر این عقیده اند که یکی از عوامل مهم و تأثیرگذار در گسترش والنتاین مافیای اقتصادی یا همان دنیای سرمایه داری است که با تبلیغات وسیع، مفاهیمی همچون عشق و دوست داشتن را به ابزاری برای راهیابی به اندیشه های استثماری بدل ساخته است.
شاید بیگانگی با فرهنگ باستانی ایرانی، دلیل رویکرد به چنین آئین و رسومی باشد که جوانان ما را وام دار دیگر فرهنگ ها می سازد. اما آنچه که اکنون مطرح است این است که آیا برخوردی تا این حد مشتقانانه دلیل گویای نیاز اجتماعی قشری از مردم ما نیست و همین گرایش ها ایجاب نمی کند که پیش از آنکه رشته کار کامل از دست رود در اندیشه فرهنگ سازی مناسب و جامعی در این زمینه باشیم؟


تاريخ : جمعه 14 بهمن 1390 | 22:25 | نويسنده : mahsa



تست روانشناسی شخصیت جدید-به این تست شک نکنید. این آخرین و استانداردترین تست شخصیت شناسى است که این روزها در اروپا بین روانشناسان در جریان است. پاسخهایش هم اصلاً کار دشوارى نیست. کافى است کمى به خودتان رجوع کنید. یک کاغذ و قلم هم کنار دستتان باشد که بتوانید امتیازهایى که گرفته اید را جمع بزنید. حاضرید؟ پس شروع کنید:
 
۱) چه موقع از روز بهترین و آرام ترین احساس را دارید؟
 
الف)صبح، ب) عصر و غروب، ج ) شب
 
۲) معمولاً چگونه راه مى روید؟
 
الف ) نسبتاً سریع، با قدم هاى بلند، ب) نسبتاً سریع، با قدمهاى کوتاه ولى تند و پشت سر هم، ج ) آهسته تر، با سرى صاف روبرو، د ) آهسته و سربه زیر، ه) خیلى آهسته
 
۳) وقتى با دیگران صحبت مى کنید؛
 
الف ) مى ایستید و دست به سینه حرف مى زنید، ب) دستها را در هم قلاب مى کنید، ج ) یک یا هر دو دست را در پهلو مى گذارید، د ) دست به شخصى که با او صحبت مى کنید، مى زنید، و ه) با گوش خود بازى مى کنید، به چانه تان دست مى زنید یا موهایتان را صاف مى کنید
 
۴) وقتى آرام هستید، چگونه مى نشینید؟
 
الف) زانوها خم و پاها تقریباً کنار هم، ب) چهارزانو، ج ) پاى صاف و دراز به بیرون، د ) یک پا زیر دیگرى خم
 
۵) وقتى چیزى واقعاً براى شما جالب است، چگونه واکنش نشان مى دهید؟
 
الف ) خنده اى بلند که نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده، ب ) خنده، اما نه بلند، ج ) با پوزخند کوچک، د ) لبخند بزرگ، ه) لبخند کوچک
 
 
۶) وقتى وارد یک میهمانى یا جمع مى شوید؛
 
الف ) با صداى بلند سلام و حرکتى که همه متوجه شما شوند، وارد مى شوید
 
ب ) با صداى آرامتر سلام مى کنید و سریع به دنبال شخصى که مى شناسید، مى گردید
 
ج ) در حد امکان آرام وارد مى شوید، سعى مى کنید به نظر سایرین نیایید
 
۷) سخت مشغول کارى هستید، بر آن تمرکز دارید، اما ناگهان دلیلى یا شخصى آن را قطع مى کند؛
 
الف ) از وقفه ایجاد شده راضى هستید و از آن استقبال مى کنید
 
ب ) بسختى ناراحت مى شوید
 
ج) حالتى بینابین این ۲ حالت ایجاد مى شود

 
۸) کدامیک از مجموعه رنگ هاى زیر را بیشتر دوست دارید؟
 
الف) قرمز یا نارنجى
 
ب) سیاه
 
ج) زرد یا آبى کمرنگ
 
د) سبز
 
ه) آبى تیره یا ارغوانى
 
و) سفید
 
ز) قهوه اى، خاکسترى، بنفش
 
۹) وقتى در رختخواب هستید (در شب) در آخرین لحظات پیش از خواب، در چه حالتى دراز مى کشید؟
 
الف) به پشت
 
ب) روى شکم (دمر)
 
ج) به پهلو و کمى خم و دایره اى
 
د) سر بر روى یک دست
 
ه) سر زیر پتو یا ملافه...
 
۱۰) آیا شما غالباً خواب مى بینید که:
 
الف) از جایى مى افتید.
 
ب) مشغول جنگ و دعوا هستید.
 
ج) به دنبال کسى یا چیزى هستید.
 
د) پرواز مى کنید یا در آب غوطه ورید.
 
ه) اصلاً خواب نمى بینید.
 
و) معمولاً خواب هاى خوش مى بینید.


ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 14 بهمن 1390 | 21:55 | نويسنده : mahsa

 


تاريخ : پنج شنبه 6 بهمن 1390 | 1:24 | نويسنده : mahsa


تاريخ : دو شنبه 26 دی 1390 | 23:52 | نويسنده : mahsa

1. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

2. قبل از جواب دادن فکر کن

3. هیچکس را تمسخر مکن

4. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

5. خود برای خود، زن انتخاب کن

6. به ضرر و دشمنی کسی راضی مشو

7. تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما

8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی

9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش

10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی

11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی

13. با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی

14. راستگو باش تا استقامت داشته باشی

15. متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

16. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

17. معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی

18. دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی

19. مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی

20. سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی

21. روح خود را به خشم و کین آلوده مساز

22. هرگز ترشرو و بدخو مباش

23. در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند

24. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده

25. دورو و سخن چین مباش و نزدیک دروغگو منشین

26. چالاک باش تا هوشیار باشی

27. سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی

28. اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری

29. با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد

30. مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند

 


تاريخ : شنبه 24 دی 1390 | 11:2 | نويسنده : mahsa

کاش آن شب را نمی آمد سحر

کاش گم در راه پیک بد خبر

ای عجب کان شب سحر اما به ما

تیره روزی آمد و شام دگر

دیده پر خون از غم هجران و او

با لب خندان چه آسان بر سفر

ای دریغ از مهربانی های او

دست پر مهر آن کلام پرشکر

غصه ها پنهان به دل بودش ولی

شاد و خرم چهره اش بر رهگذر

در ارزان زان ما بود ای دریغ

گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر

تا پدر رفت آن سحر از پیش رو

بی نشان را خاک تیره شد به سر


تاريخ : یک شنبه 18 دی 1398 | 11:31 | نويسنده : mahsa

چشم چشم دو ابرو ...... نگاه من به هر سو


پس چرا نیستی پیشم ؟..... نگاه خیس تو کو ؟


گوش گوش دوتا گوش ..... یه دست باز یه آغوش


بیا بگیر قلبمو ..... یادم تورا فراموش


چوب چوب یه گردن ..... جایی نری تو بی من !


دق می کنم میمیرم ..... اگه دور بشی از من


دست دست دوتا پا ..... یاد تو مونده اینجا


یادت میاد که گفتی ..... بی تو نمیرم هیچ جا


من ؟ من ؟ یه عاشق ..... همون مجنون سابق


تاريخ : پنج شنبه 15 دی 1390 | 1:8 | نويسنده : mahsa



یه روزی آقای کلاغ ، ....... یا به قول بعضیا زاغ

رو دوچرخه پا می‌زد، ........ رد شدش از دم باغ

پای یک درخت رسید ، ........ صدای خوبی شنید

نگاهی کرد به بالا ،........... صاحب صدا رو دید

یه قناری بود قشنگ ، ......... بال و پر ، پر آب و رنگ

وقتی جیک جیکو می‌کرد ، ......... آب می‌کردش دل سنگ

قلب زاغ تکونی خورد ،...... قناری عقلشو برد

توی فکر قناری ، .........تا دو روز غذا نخورد


روز سوم کلاغه ،........‌رفتش پیش قناری

گفتش عزیزم سلام ، ........اومدم خواستگاری!

نگاهی کرد قناری ، ......بالا و پایین، راست و چپ

پوزخندی زد به کلاغ ،....... گفتش که عجب! عجب

منقار من قلمی ، .......منقار تو بیست وجب

واسه چی زنت بشم؟..... مغز من نکرده تب

کلاغه دلش شیکست ،..... ولی دید یه راهی هست

برای سفر به شهر ،...... بار و بندیلش رو بست

یه مدت از کلاغه ،......... هیچ کجا خبر نبود

وقتی برگشت به خونه ،........ از نوکش اثر نبود

داده بود عمل کنن ، ........منقار درازشو

فکر کرد این بار می‌خره ،.... قناریه نازشو



باز کلاغ دلش شیکست ، ........نگاه کرد به سر و دست

آره خب، سیاه بودش! .......اینجوری بوده و هست

دوباره یه فکری کرد ، .......رنگ مو تهیه کرد

خودشو از سر تا پا ،........ رفت و کردش زرد زرد

رفتش و گفت: قناری! ......اومدم خواستگاری

شدم عینهو خودت ،......... بگو که دوسم داری

اخمای قناریه ، .......دوباره رفتش تو هم!


کله‌مو نگاه بکن ،......... گیسوهام پر پیچ و خم

موهای روی سرت ،........ وای که هست خیلی کم

فردا روزی تاس می‌شی!...... زندگی‌مون میشه غم

کلاغ رفتش خونه ........نگاه کرد به آیینه

نکنه خدا جونم ! .......سرنوشت من اینه؟!

ولی نا امید نشد ،...... رفت تو فکر کلاگیس

گذاشت اونو رو سرش ، ....تفی کرد با دو تا لیس

کلاه گیسه چسبیدش ،.... خیلی محکم و تمیز

روی کله‌ی کلاغ ،..... نمی‌خورد حتی لیز


نگاه که خوب می‌کنم ، ....می‌بینم گردنتو

یه جورایی درازه ، ......نمی‌شم من زن تو

کلاغه رفتشو من ،...... نمی‌دونم چی جوری

وقتی اومدش ولی ، .....گردنش بود اینجوری


خجالت نمی‌کشی؟.... واسه گوشتای شیکم!؟

دوست دارم شوهر من ، .....باشه پیمناست دست کم!

دیگه از فردا کلاغ ،.... حسابی رفت تو رژیم

می‌کردش بدنسازی ، .....بارفیکس و دمبل و سیم

بعدش هم می‌رفت تو پارک ،..... می‌دویید راهای دور

آره این کلاغ ما ،‌.....خیلی خیلی بود صبور


واسه ریختن عرق ، .....می‌کردش طناب‌بازی

ولی از روند کار ، ....نبودش خیلی راضی

پا شدی رفتش به شهر ،.... دنبال دکتر خوب

دو هفته بستری شد ، .....که بشه یه تیکه چوب

قرصای جور و واجور ، ....رژیمای رنگارنگ

تمرینهای ورزشی ، ....لباسای کیپ تنگ

آخرش اومد رو فرم ، .....هیکل و وزن کلاغ

با هزار تا آرزو ، .....اومدش به سمت باغ


وقتی از دور میومد ، .....شنیدش صدای ساز

تنبک و تنبور و دف ، ....شادی و رقص و آواز

دل زاغه هری ریخت !........ نکنه قناریه؟

شایدم عروسی ......... بازای شکاریه!!


دیدش ای وای قناری ، .....پوشیده رخت عروس

یعنی دامادش کیه؟ .....طاووسه یا که خروس؟

هی کی هست لابد تو تیپ ، ....حرف اولو می‌زنه!

توی هیکل و صورت ،‌ ....صد برابر منه

کلاغه رفتشو دید ،..... شوهر قناری رو

شوکه شد ، نمی‌دونست، ....چیز اصل کاری رو!

می‌دونین مشکل کار ،.... از همون اول چی بود؟

کلاغه دوچرخه داشت ،‌.....صاحب بی ام و نبود


تاريخ : سه شنبه 13 دی 1390 | 1:38 | نويسنده : mahsa

 

 

 


تاريخ : سه شنبه 13 دی 1390 | 1:33 | نويسنده : mahsa

 

یک

 

 پنجره برای دیدن


 

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن


 

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی


 

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد


 

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ


 

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را


 

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


 

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد


 

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا


 

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد


 

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت


 

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


 

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


 

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*


 

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*


 

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*


 

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*


 

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*


 

*ــــــــــــــــ*


 

*ــــــ*


 

*

 

 



تاريخ : سه شنبه 13 دی 1390 | 1:32 | نويسنده : mahsa

 

اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است "ایتالیایی ها میگن: "عشق یعنی ترس از دست دادن تو ! " ایرانی ها میگن : "عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود ...

 

                                                 

 

نامه ی چارلی چاپلین به دخترش : تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریان خودت را نشان نده هیچ وقت چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن قلبت را خالی نگاه دار اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم زیرا که به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز ...

                                              

 

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...

                                              


تاريخ : سه شنبه 13 دی 1390 | 1:19 | نويسنده : mahsa



قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...


تاريخ : شنبه 10 دی 1390 | 16:46 | نويسنده : mahsa
تاريخ : جمعه 9 دی 1390 | 21:53 | نويسنده : mahsa

غصه نخور مسافر اينجا ما هم غريبيم
از ديدن نور ماه يه عمره بي نصيبيم
فرقي نداره بي تو بهار مون با پاييز
نمي بيني كه شعرام همه شدن غم انگيز
غصه نخور مسافر اونجا هوا كه بد نيست
اينجا ولي آسمون باريدنم بلد نيست
غصه نخور مسافر فداي قلب تنگت
فداي برق ناز اون چشماي قشنگت
غصه نخور مسافر تلخه هواي دوري
من كه خودم مي دونم كه تو چقدر صبوري
غصه نخور مسافر بازم مي آي به زودي
ما رو بگو چه كرديم از وقتي تو نبودي
غصه نخور مسافر غصه اثر نداره
ز دل تو مي دونم هيچ كس خبر نداره
غصه نخور مسافر رفتيم تو ماه اسفند
بهار تو بر مي گردي چيزي نمنونده بخند
غصه نخور مسافر تولد دوباره
غصه نخور مسافر غصه نخور ستاره
غصه نخور مسافر غصه كار گلا نيس
سفر يه امتحانه به جون تو بلا نيس
غصه نخور مسافر تو خود آسموني
در آرزوي روزي كه بياي و بموني


تاريخ : جمعه 9 دی 1390 | 11:15 | نويسنده : mahsa

مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن


تاريخ : پنج شنبه 8 دی 1398 | 21:20 | نويسنده : mahsa

وووواااااااااااقعا ممنون که نظــــــــــــــــــــــــــــر میذارین

اصلا وقت نمیکنم نظــــــــــــــــــراتو تاییدشون کنم

اخــــــــــــــــــه چرا نظـــــــــــــــــــر نمیذارین

 اگه نظـــــــــــــــــــــر نذاری حلالت نمیکنم


تاريخ : پنج شنبه 8 دی 1390 | 1:15 | نويسنده : mahsa

 

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
نظره تو چیه؟


تاريخ : پنج شنبه 8 دی 1390 | 1:6 | نويسنده : mahsa

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :.......


ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 7 دی 1390 | 18:28 | نويسنده : mahsa

 

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص

دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین

عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم

خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش

فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای

عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق

یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم

موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این

مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می

کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم

که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم

بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی

حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع

غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام

فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من

زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم

گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی

از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد


تاريخ : چهار شنبه 7 دی 1398 | 18:9 | نويسنده : mahsa

به یه کریسمس سفید فکر میکنم، با هر کارتی که برای کریسمس آماده میکنم، آرزو میکنم که همه ی روزهات شاد و آفتابی (روشن) باشن، و امیدوارم که همه ی کریسمس هات سفید باشن. کریسمس مبارک


تاريخ : چهار شنبه 7 دی 1390 | 17:31 | نويسنده : mahsa

 

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد

(خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند)

این شخص در حین خراب کردن دیوار
دربین ان

مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد

وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ

ده سال پیش هنگامساختن خانه کوبیده شده بود!

چه اتفاقی افتاده؟

مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !

در یک قسمت تاریک بدون حرکت

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است

متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد

تو این مدت چکار می کرده؟

چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه

مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد

مرد شدیدا منقلب شد ده سال مراقبت

چه عشقی !

چه عشق قشنگی!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد

پس تصور کنید ما تا چه حدی می توانیم عاشق شویم

اگر سعی کنیم ...


تاريخ : چهار شنبه 7 دی 1390 | 17:2 | نويسنده : mahsa

 

 

 

دخترم با تو سخن مي گويم ‏

 

 

زندگي درنگهم گلزاريست ‏

 

 

و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏

 

 

من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏

 

 

گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏

 

 

گل فرداي بزرگ

 

 

گل فرداي سپيد

 

 

چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏

 

 

گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏

 

 

کس نگيرد زگل مرده سراغ

 

 

دخترم با تو سخن مي گويم ‏

 

 

ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش

 

 

همه گل چينِ گل امروزند ‏

 

 

همه هستي سوزند ‏

 

 

کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏

 

 

آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏

 

 

بلبل عاشق نيست ‏

 

 

بلکه گلچين سيه کرداريست ‏

 

 

که سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف ‏

 

 

تا يکي لحظه به چنگ ارد و ريزد بر خا ک

 

 

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک ‏

 

 

تو گل شاداي ‏

 

 

به ره باد مرو ‏

 

 

غافل از باد مشو

 

 

اي گل صد پر من ‏

 

 

همه گوهر شکنند ‏

 

 

ديو کي ارزش گوهر داند ‏

 

 

دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من

 

 

تو که تک گوهر دنياي مني ‏

 

 

دل به لبخند حرامي مسپار دزد را دوست مخوان ‏

 

 

چشم اميد به ابليس مدار ‏

 

 

اي گوهر تابنده بي مانند ‏

 

 

خويش را خار مبين ‏

 

 

آري اي دخترکم ‏

 

 

اي سراپا الماس از حرامي بهراس ‏

 

 

قيمت خود مشکن ‏

 

 

قدر خود را بشناس ‏

قدر خود را بشناس

 


تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1398 | 15:14 | نويسنده : mahsa


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد